تا تلاقی خطوط موازی

از متن کتاب

صدای ایست دادن های پلیس را میشنیدم. صدای تیرهای بی وقفه ای که به خوابمم نشنیده بودم. و در نهایت چیزی شنیدم که تمام وجودم زیر و رو شد. صدای فریاد های امیراحسان در آن تاریکی وسکوت در سرم پیچید:
-ایست! ایست!
اما شاهین میدوید و من را هم به دنبال خودش میکشاند. با هزاران احساس که دلتنگی پررنگ ترینش بود برگشتم و هیبتش را سایه وار و تاریک دیدم. میدوید اما میفهمیدم که او هم درد دارد و میلنگد وعاشقانه و احمقانه به فکر درد او بودم !
دادکشید:- شلیک میکنم!
صدای ناهنجار تیر طنین وار در گوشم پیچید.
در یک آن حس کردم پهلویم آتش گرفت. از شدت شوکی که وارد شد؛زورم زیاد شد و بر شاهین غلبه کردم.ثابت ماندم و با ناباوری چشم در چشم شاهین دوختم.
چشمانم سیاهی میرفت.با بیحالی روی زمین افتادم.شاهین وحشتزده چشم سراند و به پهلویم نگاه کرد و نعره زد :- نـــــــه!

دانلود